انتظار شیرین

اولین نشانه های حضورت

  سلام عزیز دلم دیگه حضورت رو تو خودم احساس میکنم باعلائم زیادی که داره مثل سردرد،بیحالی ،تهوع دائمی ،استفراغ سرگیجه ،زیادی آب دهان ،بی اشتهایی و و سوزش ودرد معده از چایی حالم بهم میخوره یک نفر که میخوره من بالا میارم همش یا ترشی میخورم یا میوه های ترش بنده خدا بابایی مدام در حال کار وخریده هرچیزی میبینه میخره شاید من بخورم ولی من که نمیتونم بخورم ازبرنج بدم میاد اگه بخورم حتما بالا میارم و معدم نون رو هضم نمیکنه تنها چیزی که میخورم گوشت چرخ کرده ست که بابایی میخوابونه تو پیاز وکباب تابه میکنه میده به خوردم دیروز اینقدر استفراغ کردم خون بالا میاوردم و چشمهام دیگه هیچ جایی رو نمیدید سر داداشی حالم بد بود ولی نه تااین حد اینبار دیگ...
7 دی 1393

شبهای طولانی

سلام مامانی صبح شما بخیر امیدوارم حالتون خوب باشه ما همگی خوبیم ومنتظر حضورشما، مامانی از 19 آذر مدام دلم درد میکنه وحسابی کلافه ام از دکتر که میپرسم میگه طبیعیه نافم بحدی کش میاد که نمیتونم کاری بکنم شبها هم که خواب برام شده یه معضل ،کنجد مامان هنوز خیلی کوچولوترازاونی که مامان رو اینقدر اذیت کنی خیلی کلافه میشم تا صبح همش پاهامو میکوبم زمین مدام بلند میشم وحالت خودم رو عوض میکنم وقتی تو خواب ندونسته برمیگردم از خواب با درد زیاد میپرم وجیغ میکشم بنده خدا بابایی اصلا خواب نداره دلمم نمیاد جایه دیگه بخوابم آخه این روزها بیشتر بهش نیاز دارم خلاصه این شبها تا بیاد صبح بشه من چشمهام خشک میشه دیگه اینقدر که ثانیه ها رو میشمرم .همه اینها رو به...
26 آذر 1393

اولین کلام

سلام عزیز دلم خوش اومدی مادر به زندگی پراز عشق من وبابات مامانی اگه بدونی هنوز هیچی نشده چقدر مارو چشم انتظار خودت کردی؟  بااینکه قرارمون این بود که سال دیگه مهمون دلم بشی ولی شما نازدونه انگار یکم عجله داشتی که زود بیای کنار من وبابایی وداداشی باشی، داداشی هنوز کوچیکتراازاونه که معنیه یه عضو جدید و بدونه ولی د یشب همین که من با تعارف بهش گفتم مامانی میخوای داداش داشته باشی یا آجی پرید هوا وگفت یعنی من میخوام آبجی داداش داشته باشم بعدشم اومد دست کشید رو دلم وکلی ذوق کرد ولی من از ترس اینکه هنوز نمیخوام خبر اومدنت به این زودی بپیچه گفتم نه مادر حالا بعدا قراره بگیم بیاد شیطون اول میگفت از دوتاشم میخوام ولی وقتی که مسئله جدی شد گفت نه...
25 آذر 1393
1